سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

آنچه در پی می‏آید متن کوتاهی است که با عنوان «سوابق مبارزاتی استاد خامنه‏ای بقلم ایشان» در ابتدای کتاب دیدگاهها ، به وسیله مقام معظم رهبری نوشته شده است.
این کتاب در ابتدای دهه 1360 هجری شمسی و در دوره اول ریاست جمهوری ایشان در 308 صفحه در قم به چاپ رسیده و حاوی برخی اندیشه‏ها و نوشته‏های معظم له است:

بسم الله الرحمن الرحیم

در سال 1318 در مشهد متولد شدم. پیش از پایان دوره دبستان، تحصیلات علوم دینی را شروع و پس از طی دوره‏های معمول و حضور در درس اساتید سطح و خارج مشهد مانند «مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی» و «مرحوم آیت الله میلانی» در سال 1336 به نجف اشرف مشرف شدم.

علیرغم جاذبه درس‏های بزرگ و معروف آیات عظام حکیم، خوئی، شاهرودی، زنجانی و بجنوردی که در مدت کوتاه اقامتم در آن حوزه کهن از همه آنها بهره بردم بخاطر ضرورت‏های خانوادگی ناگزیر از مراجعت شدم؛ ولی اوائل سال 37 مشهد را به عزم سکونت در حوزه قم ترک کردم.

درس «مرحوم آیت الله العظمی بروجردی»، «حضرت آیت الله العظمی امام خمینی» و «آیت الله حائری» نخستین درس‏هایی بود که در آن حضور یافتم و تا سال 1343 که به مشهد بازگشتم نزد اساتید معروف قم، فقه و اصول و فلسفه را تلمذ کردم.

در سال 41 که نهضت عظیم اسلامی از حوزه آغاز شد جریان تند و پرجاذبه آن که هر کسی را به خود دعوت و در خود حل می‏کرد مرا که از پیش، اندیشه‏های روشنفکرانه و انقلابی را در ذهن و دل جای داده، و به آن به چشم آرمان و آرزویی عزیز نگریسته بودم، بطور طبیعی با خود می برد، و برد.

از اینجا فصل تازه زندگی من باز شد. بجز تلاشهای مداوم و معمول که بیشترین فعالیت عناصر جوان و مبارز آن روز حوزه را تشکیل می‏داد، نخستین مأوریت ویژه من بردن پیام امام برای آیت الله میلانی و علمای خراسان درباره برنامه درگیری محرم 42 و سپس عزیمت به بیرجند برای اجرای آن برنامه بود که همزمان در همه نقاط کشور اجرا می‏شد. اولین دستگیری من نیز در همین سفر انجام گرفت.

مقارن روزهای پر حادثه 10 و 12 محرم 83 (15 خرداد خونین) ، در بیرجند مرا دستگیر و به مشهد اعزام و در بازداشتگاه لشگر مشهد زندانی کردند.

پس از آزادی به قم بازگشتم و در اواخر همان سال (بهمن 42) برای مأموریتی مشابه به زاهدان رفتم، این سفر نیز سرنوشت مشابهی با سفر قبلی داشت. برنامه سخنرانی های پرشور و افشاگر از نیمه ماه با دستگیری من متوقف ماند.

پس از دستگیری مرا به تهران و در قزل‏قلعه زندانی کردند.

در سال 43 در قم طرح تشکیلات نوین حوزه و ایجاد یک سازمان سیاسی پنهان را با عده‏ای از مدرسین و فضلای معروف قم ریختیم. این تشکلیات پس از مدتی کشف و چند نفر از چهره‏های معروف آن دستگیر شدند و من و چند نفر دیگر مدتی در حدود یک سال متواری و پنهان بودیم.

پس از آنکه به مشهد برگشتم، ضمن ادامه شرکت در دروس عالی حوزه، به تدریس سطوح عالی و تفسیر اشتغال یافتم. مهمترین اشتغال من در این سالها (43 تا 46) فعالیت‏های پایه‏ای (ایدئولوژیک و سیاسی) در سطح حوزه و دانشگاه و به تدریج بعدها در سطح کلی جامعه در مشهد بود که در حقیقت سرچشمه اصلی بیشتر حرکت های تند انقلابی در همان سال‏ها و سال‏های بعد محسوب می‏گشت.

جلسات درسی بزرگ و پرجمعیت من در تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامی، در دیگر شهرها و در تهران نیز نظایر زیادی نداشت. همین فعالیت‏ها به اضافه فعالیت‏های نوشتنی بود که به بازداشت‏های متوالی من در سالهای 46 و 49 منتهی شد.

از سال 48 که زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود حساسیت و شدت عمل دستگاه‏های جاری رژیم پیشین نیز نسبت به من که به قرائن دریافته بودند چنین جریانی نمی‏تواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت.

سال 50 مجدداً و برای پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهای خشونت‏آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان می‏داد که دستگاه از پیوستن جریان‏های مبارزه مسلحانه به کانون‏های تفکر اسلامی بشدت بیمناک است و نمی‏تواند بپذیرد که فعالیت‏های فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریان‏ها بیگانه و برکنار است.

پس از آزادی، دایره درس‏های عمومی تفسیر و کلاسهای مخفی ایدئولوژی و... گسترش بیشتری پیدا کرد.

در سال‏های میانه 50 و 53 فعالیت‏های حاد اسلامی و مبارزات پنهانی و نیز مبارزات پایه‏ای انقلابی در مشهد بر محور تلاش‏هایی دور می‏زد که در سه مسجد "کرامت"، "امام حسن(ع)" و "میرزا جعفر" انجام می‏یافت. مهم‏ترین کلاس‏های عمومی درس‏های تفسیر و ایدئولوژی من، در این سه مسجد تشکیل می‏شد و هزاران نفر را در هفته با تفکر انقلابی اسلام آشنا می‏کرد و آنها را نسبت به فداکاری و مبارزه بی‏قرار می‏ساخت. دقیقاً به همین دلیل نیز بود که این دو کانون مقاومت و روشنگری با یورش‏های وحشیانه ساواک تعطیل شد و بسیاری به جرم شرکت در آن یا کارگردانی جلسات آن به بازداشت یا بازجویی دچار شدند.

با تعطیلی این مراکز جو نارضایتی عمومی روشنفکران و نسل به پا خاسته در مشهد به من امکان می‏داد که جلسات کوچک و خصوصی را هر چه بیشتر گسترش دهم و در محیط‏های امن‏تر، آزادانه‏تر و بی‏پرده‏تر شور انقلابی را در جوان‏ها برانگیزم و به موازات آن دامنه فعالیت‏های خود را تا شهرهای دیگر خراسان و سایر نقاط کشور بگسترانم.

در همه این چند سال، طلاب و فضلای جوانی که از من آموخته بودند به شهرستان‏ها گسیل می‏شدند و آتش مقدس در حوزه‏ای وسیع‏تر منتقل می شد.

با استفاده از فرصتی استثنائی، یکی از جلسات بزرگ گذشته را زیر نام "درس نهج البلاغه" به طور هفتگی دوباره شروع کردم. این جلسه که در مسجد امام حسن(ع) مشهد تشکیل می‏شد مجدداً محور بیشترین تلاش اسلامی مبارزان شد و گفتار امام علی (ع) که با شرح و توضیح، تدریس و در جزوه‏های پلی‏کپی شده (به نام پرتوی از نهج البلاغه) دست به دست می‏گشت همچون برق صاعقه‏ای فضای گرفته شهر شهادت را روشن می‏ساخت. سال 53 برای من یادآور این حرکت علوی کوبنده است.

ساواک مشهد که نمی‏توانست آن مرکز عظیم تبلیغاتی را کانون تبلیغات انقلابی اسلامی ببیند و تحمل کند در فکر چاره بود، بارها مرا احضار و تهدید کردند. همواره جاسوس‏های خود را در اطراف خانه و مسیر من گماشتند، افراد بسیاری از نزدیکان و دست‏اندرکاران فعالیت‏های سیاسی و تبلیغاتی مرا بازداشت کردند، احساس کرده بودند که این تلاش عظیم تبلیغاتی نمی‏تواند از فعالیت‏های سیاسی پنهان جدا باشد. کوشیدند ارتباطات مرا کشف کنند و بالاخره در دی‏ماه 53 ناگزیر شدند با یورش به خانه‏ام مرا بازداشت و بسیاری از یادداشت‏ها و نوشتجات مرا ضبط کنند.

این ششمین و سخت‏ترین بازداشت من بود. به تهران و زندان کمیته مشترک در شهربانی فرستاده شدم و مدت‏ها در سلولی با سخت‏ترین شرایط و همواره با بازجویی‏های دشوار ـ در وضعی که فقط برای آنان که آن شرایط را دیده‏اند قابل فهم است ـ نگه داشته شدم.

در این بازداشت نیز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلاش‏های پنهانی و نقش من در گردآوری نیروهای ضد رژیم و بسیج آنها را جدی می گرفت، شدت عمل و خشونتی جدی به خرج داد.

در پائیز سال 54 از زندان آزاد شدم و به مشهد برگشتم و دوباره همان تلاش و همان برنامه. البته دیگر هرگز به من امکان تشکیل کلاس‏ها و برنامه‏های عمومی داده نشد، همچنانکه از ده سال پیش از آن تا آخر، هرگز اجازه خروج از کشور به من داده نشده بود و داده نشد.

از جمله فعالیت‏هایی که یادآوری‏اش مرا راضی می‏کند کار مستمر من از سال‏های 46 و 47 در حوزه علمیه مشهد بر روی عده‏ای از طلاب و فضلای جوان است. کلاس‏های ویژه و مخفی اسلام‏شناسی که برای عده‏ای از این جوانان مستعد و پرشور تشکیل و تدریجاً توسعه می‏دادم، از جمله مهم‏ترین عواملی بود که جریان انقلاب اسلامی را در حوزه وسیع خود شدت و عمق می‏بخشید.

در سال 56 به اتفاق جمعی از برادران روحانی و فضلای بزرگ تهران و قم طرح جامعه روحانیت مبارز سراسر کشور را ریختیم که از نخستین پایه‏های حزب جمهوری اسلامی محسوب می‏گردد.

در اواخر 56 به دنبال دستگیری شبانه و بسیار خشونت آمیز مزدوران ساواک، برای مدت سه سال به "ایرانشهر" تبعید شدم که در اواسط 57 با اوج‏گیری مبارزات عمومی پایان یافت. پس از بازگشت از تبعیدگاه به مشهد رفتم و در صفوف مقدم مبارزات مردم قرار گرفتم.

در اواخر دی‏ماه 57 به فرمان امام به تهران آمدم و دریافتم که از سوی معظم له به عضویت شورای انقلاب برگزیده شده‏ام.

در اوایل اسفند 57 حزب جمهوری اسلامی را با اشتراک 4 نفر از برادران اعلام کردم و از آن پس به ترتیب در مسؤولیت‏های شورای مرکزی حزب، معاونت وزارت دفاع و نمایندگی شورای انقلاب در آن وزارتخانه، سرپرستی سپاه پاسداران و امامت جمعه تهران انجام وظیفه کرده‏ام.

از سال‏های 42 و 43 به کار نوشتن پرداختم. آثاری چند از تألیف و ترجمه دارم، بعضی چاپ شده است مانند "صلح امام حسن (ع)"، "مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان"، "گفتاری در باب صبر"، "آینده در قلمرو اسلام"، "ادعانامه ای علیه تمدن غرب"، "از ژرفای نماز"، "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"، "زندگی سیاسی امام صادق(ع)"، "درست فهمیدن اسلام" و ... و تعدادی که هنوز در اختیار عموم قرار نگرفته است.

ـــــــــــــــــــــــــ

 

 

[ یکشنبه 92/10/1 ] [ 5:33 عصر ] [ علی یوسف نیا ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 125
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 178523